با اولین «دوستت دارم» که بههم ریختی فهمیدم اصولا اهل ریخت و پاشی. با اولین بوسه، طعم لبانت بالغ شد؛ فهمیدم حالا تا بلوغ دیگر طعمهایت خیلی مانده. با اولین قهر که اشک ریختی فهمیدم اشکدانت هم بالغ نشده، بوسه میخواهد. مشکل احتمالا این بود که نمیدانستم اشکدانت کجاست. دستم هم بهش نمیرسید. اینشد که زیاد اشک ریختی، آب اشکدانت را برد.
سیل مثل زلزله است. آدم را از کلورز میکوچاند به شهر. تورا هم کوچاند به بلوغ. حالا طعمهایت بالغ شدهاند. کاش آنکه میچشد قدر آنکه پای این درخت آب و صدالبته کود ریخته است را بداند. ندانست هم به جهنم. به عراق.
سیل مثل زلزله است. آدم را از کلورز میکوچاند به شهر. تورا هم کوچاند به بلوغ. حالا طعمهایت بالغ شدهاند. کاش آنکه میچشد قدر آنکه پای این درخت آب و صدالبته کود ریخته است را بداند. ندانست هم به جهنم. به عراق.
رشت تا عراق خیلی فاصله دارد. من رشتی نبودم، اما تو عراقی بودی. من هنوز عاشق طعم نابالغ عراقیات هستم. کاش اهل ریخت و پاش نبودی.
3 comments:
hmmmmm, very interesting!!!
Post a Comment