Wednesday, December 12, 2018

بغضی که عیان است

برای تمام فجایع رخ‌نداده گریانم.
برای تمام مادران طفل از دست نداده.
برای تمام عروسان شوی نمرده.
قایق‌های غرق نشده در مدیترانه.
تمام سیاهی جهان را به سخره می‌گیرم با اندوهی تلخ حتی بری آن‌چه هنوز تلخ نشده. با اشک برای نه فقط آن‌چه اشک دارد که حتی برای آن‌چه می‌تواند داشته باشد.

آیا همه‌ی آب‌های جهان برای فرونشاندن این بغض کفایت نمی‌کند؟

Wednesday, September 12, 2018

صادق هدایت زمانه‌ات را بشناس!

نام دیروز را گذاشته بودند «روز جهانی خودکشی». انگار که مثلا مثل روز جهانی مادر باشد. گل بدهیم به خودکشندگان. بعد این‌ور و آن‌ور پر شده بود از پیام‌های آبکی درباره‌ی خودکشی. از جمله همین توعیتر خودمان. یکی می‌گفت بیایید حواسمان باشد یه‌وقت این‌یکی انگشت توی دماغش نکند و آن‌کی تیغ توی رگش. دیگری نوشته بود بچه‌ها بیایید به آدم‌های ساکت بیشتر بها بدهیم یک‌وقت خدای نکرده خودشان را چیز نکنند. «آخه دنیا بی این خوشگلا خیلی بد می‌شه».

یاد آن بابایی افتادم که روزی چنین چیزی نوشته بود: کاش آن روز یک سری به صادق [هدایت] زده بودم [که مثلا از تنهایی غریق نجاتش شوم]. حتما درآن صورت صادق الان زنده بود [و لابد امشب هم با شما قرار داشت بروید آب‌شنگولی بالا بیندازید]. معلوم نیست نویسنده این حرف‌ها را از سر خودشیرینی نوشته بود (که آره من و صادق رو کجا می‌برین) یا همین‌قدر ابله بوده که فکر کند صادق هدایت خودش را کشت چون این بابا نشد یک تک زنگ به او بزند.
این‌قدر خنده‌دار بود حرف‌های دیروز که مجور شدم در این انبار خاک گرفته را باز کنم این چند خط را بنویسم. پدرجان، داداش گلم، خواهرم! اول‌اینکه آن‌کس که به زندگی ناخواسته نه گفته لزوما از سر فریاد برای دیده شدن تیغ را روی رگش نسرانده (البته اگر با تیغ و رگ و این [...] بازی‌ها بود احتمال این‌که حق با شما باشد هست). آن آدم (شاید) اصولا می‌خواهد سر به تن شما هم نباشد. حالا با یک احوال‌پرسی می‌خواهید مساله رفع و رجوع شود؟ آفرین پسر گلم.

نه‌گفتن به ناخواسته همه‌جا روا (و حتی لازم) تلقی و تمجید می‌شود جز در این یک مورد. البته بحث مفصل تر از این حرف‌هاست. بگذریم.

اما دوست گلم تا وقتی که مشکل کودکان خیابان‌ها تهران، آوارگان سوریه، زلزله‌زدگان کرمانشاه و دوجین عفونت دیگر را حل نکردی، خیال نکن که حالا با یک احوال پرسی دل غمزده‌ای را شاد می‌کنی و دنیا شد گلستان. نه عزیزم. (در بسیاری از موارد) مشکل تو نیستی و نبودی که حالا «حواست بیشتر باشد».  

پ.ن: دیروز آمارهای تکان‌دهنده‌ای هم درباره‌ی خودکشی دگراباش جنسی منتشر می‌شد که آن‌هم اظهر من الشمس است که در دنیای دیوانه‌ی ما با احوال‌پرسی درست بشو نیست. هرچند این چند خط را ایشان منظور نبودند.

Monday, February 19, 2018

چرا فردوسی «حضرت» نیست؟

بعد از حوالی سه‌سال که با مطبوعات ایران کار نکردم (یا مطبوعات ایران با من کار نکردند. درواقع راهمان از هم سوا بود!) نمی‌دانم چه شد که چند هفته پیش دلم خواست این چند خط را بفرستم برای یک جریده. دوستان خوبی دارم در روزنامه‌ی «وقایع اتفاقیه» که محبت کردند و این‌ها را در نشریه گنجاندند. بعد خبر آمد که مدیرمسوول نوشته را حذف کرده و گفته این یادداشت «به فردوسی و بزرگان ادب ایران تعریض دارد». مدیرمسوول نشریه‌ی یاد شده انسانی گرامی و محترم است. سعی کردم کمی نوشته را تغییر دهم که «تعریض»ش گرفته شود. هرچند قراردادنش روی وبلاگ به خودی خود کم‌تعریض ترش می‌کند. بماند که همه‌ی آن‌چه این‌نوشته می‌خواهد بگوید این است که تعریض که جای خود، توهین هم ایرادی ندارد. معیار تشخیص توهین چیست؟ اگر راهش را ببندیم، بسیاری لابد هستند که نقد و انتقاد را هم توهین بخوانند و لاجرم معدومش کنند (داستانی که کم نمی‌بینیم). به‌هرحال به همین دلیل است که یادداشتی که می‌آید ۱) کمی سوژه‌اش از دهان افتاده و ۲) چون برای یک نشریه‌ی داخلی نگارش شده با ادبیات وبلاگی فرق دارد (مثلا دست به عصا تر است).

چرا فردوسی «حضرت» نیست؟

حرف‌های محمدحسین مهدویان، کارگردان جوان سینما، در یک برنامه‌ی تلویزیونی درباره‌ی فردوسی، اگر واکنش عجولانه‌ و بیشتر اینترنتی عشاق «حضرتِ» طوس نبود، شاید چندان هم به چشم نمی‌آمد.

نمی‌دانم عکس را چه‌کسی برداشته. اما من از این‌جا برداشتم 
www.behpin.com/blog/tourism/ferdowsi-tomb-toos/
خیالم نیست بنویسم که حالا مهدویان بی‌راه گفته یا شاید هم حرف‌هایش بذری از حقیقت داشته باشد. خیالم هم نیست که وارد یک دعوای قدیمی بشوم که عده‌ای شاهنامه فردوسی را زن‌ستیز و نژادباور و خشونت‌پرور خوانده‌اند و گروهی دیگر او را پاک‌تر از این‌که چنین اتهاماتی را اصولا بشود به او نشانه رفت. نمی‌دانم واقعا فرودسی سروده «زن و اژدها هردو در خاک به/ زمین پاک زین دو ناپاک به» یا آن‌طور که بسیاری نوشته‌اند این «جعلیات» اصالتا لکه‌ای است که (هرچه‌هم دشمنان تلاش کنند) به فرزانه‌ی یاد شده نمی‌چسبد. اصلا «حضرتِ» نام‌برده خونش (اگر نگوییم ژِنَش) پاک‌تر از این حرف‌ها بوده و زنان برایش جایگاه بلندی داشته‌اند، مخصوصا اگر «ایرانی» بوده باشند! مگر نه‌این‌که سهرابِ نیم‌ایرانی شاهنامه در حیرت از دلاوری گُردآفریدِ تمام ایرانی می‌گوید «زنان‌شان چنین‌اند ایران سران/ چگونند گردان و جنگ‌آوران»؛ که خوب بیت مذکور زنان را از «گردان و جنگ‌آوران» (که اگر اشتباه نکنم مرد هستند) پایین‌تر نمی‌داند و اصلا هم نژادباورانه نیست.

آن‌چه امروز نژادباوری (یا نژادپرستی) می‌خوانیم روزی بسیار ازشمند، پیوند دهنده‌ی آدمیان پراکنده و پدید آوردنده‌ی ملت‌هایی بوده که جهان را می‌ساختند. زن‌ستیزی هم لابد هزارسال پیش مانند امروز جرم بزرگی نبوده، بماند که امروز هم در عمل گویا نیست. خشونت هم به همین منوال. به‌زبان دیگر فرض که فردوسی کمی هم نژادپرستی کرده باشد؛ «چیزی از ارزش»هایش کم نمی‌شود و نیاز به فحاشی اینترنتی در دفاع دلاورانه از او نیست.

حالا بماند که بزرگان آن‌چه را به این حکیم فرزانه نسبت ناروا داده بودند (از جمله بیت آخری که  ذکر شد) را حذف کرده‌اند یا با حذف هزاران بیت دیگر «شاهنامه‌ی پاک» (اگر نگوییم حلال) گردآوردند و دیگران هم (حالا گو در اینستاگرامشان) بسیار فعالند که کسی نتواند جسارتی به این فخرِ عالم بکند. مثلا اشکالی ندارد که همایون شجریان تیرش را تیز کرد و نشان داده که کارگردان نابلدِ مذکور نا چه‌حد گمراه است: «اخیرا در برنامه‌ای سینما محور در صدا و سیمای کشورمان ایران، به حضرت حکیم ابوالقاسم فردوسی که بزرگان ادب و فرهنگ، فارسی سخن گفتن امروز ما را ... مدیون او و شاهنامه‌اش می‌دانند، علنا توهین شده است.» کاری ندارم که آقای همایون لابد لازم دانستند بعد از واژه‌ی «کشورمان» نام «ایران» را هم بیاورند که لابد بیشتر حشوی است ناشی از یک سهل‌انگاری ویرایشی. کاری هم نداریم که آخرین بار که نگاه کردم اینستاگرام، بیشتر از جایگاهی برای انتشار بیانیه‌های متنی، جایی بود برای اشتراک محتوای تصویری‌. اما همان کشورمان گمانم به اندازه‌ی کافی حضرت داشته‌باشد که نیازی به حضرات جدید نباشد. اگر هم نیازی باشد رایحه‌ی خوش خدمت از جانب بنیاد فردوسی بلند است که اگر بتوانند لابد بدشان نمی‌آید ضریحی هم در اطراف طوس بکشند.

گویا خط سومی هم جریان گرفته. و از همین خطِ خوش‌رایحه نگرانم. وگرنه این کلمات را مقصود دیگری نیست. پیش‌تر گروهی خون پاکِ آریایی‌شان جوش می‌آمد اگر کسی به شاهِ طوس اهانتی می‌کرد و گروهی دیگر در بند تغییر نام شاهنامه بودند که از واژه‌ی منسوخِ «شاه» بهره برده بود. بعد دیدند اگر بخواهند از عنوان شروع کنند به جایگزین کردن شاه، لابد خیلی طول می‌کشد! حالا انگار جریان سوی هم هست که شاید نشود جز با عبارت «رایحه‌ی خوش خدمت» تشریحش کرد. نمی‌دانم چرا بنیاد فردوسی ناخود‌آگاه همان عبارت را تداعی می‌کند. شاید برای ‌این‌که از اسفندیاری مجوز گرفت که معاون همان رایحه‌ی خوش بود و زمانی تاسیس شد که همان رایحه کشور را پر کرده بود. بنیادی که هرچه از آن دیده‌ام به نام جوان کوشایی ثبت شده که در خوش‌سیمایی کم از فردوسی ندارد. از سفرهای اروپایی لابد برای صدور فردوسی تا لعن و نفرین‌های تلگرامی به سوی کارگردانی که گویا عذرخواهی‌اش هم کارگر نیست و باید جواب پس دهد که چرا نام «آرش» را برای فرزندش برگزیده. «نامی که اصلا در شاهنامه نیست!».

ترکیب کاملا امروزی این سرخ و سیاه همان می‌شود که فردوسی را «حضرت» می‌خواند و خب حالا لابد باید حافظ و خیام و عطار و دیگران هم صف بکشند تا این سمت قسمتشان شود و به موجبش دور از گزند هر نگاهِ بد و هر نقدِ خوب.

گمان‌ کنم بهتر است چرخ عرصه‌ی ادبیات و فرهنگ با نقد و بحث (ولو ناشیانه) بچرخد تا تهدیدها و دشنام‌های اینترنتی و اعترضات اینستاگرامی زمین‌گیرش کند. بعید می‌دانم بذری که صبر و تحمل و شکیبایی برای رستگاری می‌کارد بی‌جان‌تر از بذری باشد از حقیقت که در گفته‌های مهدویان بود.


Monday, February 12, 2018

چرا حاتمی‌کیا حق دارد؟

یا ماجرای بتی که به بت‌ساز ننگرد*

زمانی خبرنگار کتاب و ادبیات بودم. یادم هست نویسنده‌ و شاعری شناخته شده از حامیان سرسخت نظام و انقلاب، که بیشتر برای یک برنامه‌ی داستان‌خوانی در رادیو برای عامه‌ی مردم هم شناخته‌شده بود (بله همان است که شاید خیال کرده باشید) در یک مصاحبه می‌نالید از چیزی که تبعیض می‌نامید. او می‌گفت مثلا هرگاه جشنواره‌ای در میان است یا رویدادی جایزه‌دار، برای ما که یک عمر سنگِ‌ انقلاب را به سینه زده‌ایم فوقش یک دعوت تلفنی خشک و خالی می‌آید اما اگر احساس کنند نویسنده و شاعری از دسته‌ی مقابل (که چندان هم با سیاست‌های حاکم سازگار نیست و احتمالا آثارش همیشه در ارشاد با مشکل روبه‌روست) ممکن است تمایل به شرکت داشته باشد، نه دعوت رسمی و عزت و احترام که معمولا ماشین و راننده و هدیه و غیره هم برایش مهیا است. می‌نالید از ذوق‌زدگی مدیران فرهنگی وقتی کسی از «آن‌طرفی‌ها» به اصطلاح خودش «تحویل‌شان می‌گیرد». می‌گفت خیال کرده‌اند ما که همیشه سیاهی لشگری هستیم پشت‌سرشان. برای مخالفان است که سنگِ تمام می‌گذارند. وگرنه ما که خودمان به اشاره‌ای می‌آییم.


دیروز بعد از سر و صدای جدید ابراهیم حاتمی‌کیا، یاد حرف‌های آن نویسنده‌ی «ارزشی» افتادم. برخی حاتمی‌کیا را «مردِ همیشه طلب‌کار سینمای ایران» خوانده‌اند و برخی به او لقب «مردِ رانت و رابطه» داده‌اند. ابراهیم حاتمی‌کیا دیروز هم در اختتامیه جشنواره فیلم فجر جنجال‌ساز شد. امسال مسئولان جشنواره برای برخی حوزه‌ها دو جایزه‌ی سیمرغ درنظر گرفته بودند. جایزه‌ی بهترین کارگردانی یکی از این بخش‌ها بود که یکی از سیمرغ‌ها به ابراهیم حاتمی‌کیا رسید. یادمان هست که وقتی او جایزه نمی‌برد یا آن‌قدرها که انتظار داشت نمی‌برد جنجال می‌کرد. شاید یکی از معروف‌ترین جنجال‌هایش بعد از روی‌کار آمدن دولت روحانی و اولین‌های جشنواره‌ی فیلمِ فجر در دولتِ او بود. حاتمی‌کیا آن وقت به‌طور ضمنی دولتِ جدید را باعث ناکامی‌اش (در بهترین اعلام شدن) دانسته بود. برای همین شاید حق داشته باشند کسانی که دوجایزه‌ای کردن بعضی حوزه‌ها را برای فرار از حواشی می‌دانستند. البته اگر این بوده باشد، این جایز‌ی سفارشی هم زیاد موفق نبود. حاتمی‌کیا بعد از بردن جایزه هم ساکت نماند. اتفاقا حالا تریبون جشنواره‌هم برایش مهیا بود تا قبل از ترک برج میلاد فریاد بکشد و از بی‌جفایی‌ها بنالد. با این جملات شروع کرد که «من فیلم‌ساز وابسته‌ام. من فیلم‌ساز این نظامم».
نمی‌دانم جشنواره‌ی فیلمِ فجر امسال چه هزینه‌ای برای نظام برداشته است. بعید است خیلی هم کم باشد. جایی هم هست که وزارتِ تزویر و ارشاد اسلامی تریبونی بزرگ‌تر از آن‌چه معمول است میابد. به عبارتی از بلند‌ترین صداهایی است که از بخش فرهنگی نظام بلند می‌شود. حالا کسی که نه فقط به گواه سابقه‌اش که به اذعان علنی و عینی خودش «فیلم‌سازِ نظام» است حق ندارد تکه‌ی بزرگ‌تری از کیک بخواهد؟ جای تقدیر از کسانی که حتی تلویزیون از نشان دادن کلوزآپ صورتشان اکراه دارد نباید «همه‌ی هزینه‌ها» برای حاتمی‌کیا و امثالش باشد؟

این شاید کوبیدن بر طبل جدایی باشد. این صدا باشد که: «بگذار آن‌ها راه خودشان را بروند. ما دور خودمان جمعیم، از خودمان تقدیر می‌کنیم و برای خودمان دست می‌زنیم و هرچه‌هم هست بین خودمان تقسیم می‌کنیم. اصلا چه نیازی به غیر؟» چنین روندی اصلا عجیب نیست و در دستگاه‌های فرهنگی ما هم کم جریان ندارد. چند نفر را می‌شناسید که بدانند پارسال جایزه‌ی کتاب‌سال جمهوری اسلامی به چه کسی رسید یا ۱۱۰ سکه‌ی جایزه‌ی دولتی جلال‌آل‌احمد را چه کسانی برده‌اند؟ تفکر حاتمی‌کیا همین را می‌خواهد. چه نیاز به دیگران؟ گیرم که زیاد شویم یا زیادتر دیده‌شویم. هزینه‌اش این است که من یکی از دو جایزه بهترین کارگردان را ببرم و شاید یکی دو نفر دیگر از مجوعه‌ی من جایزه‌هایی ببرند. مثلا آهنگ‌سازم که باز مشترکا آهنگ‌ساز یک فیلم دیگر حاضر در جشنواره‌ هم هست برنده‌ی مشترک برای دو فیلم شناخته شود. غیر از این باشد لااقل ۸ یا ۹ جایزه به فیلم من و خود من تعلق می‌گیرد و لابد همه تلویزیون و رادیو و روزنامه‌های خودی و غیره. به زبانی قابل فهم همان «همه‌ی هزینه‌ها»!


آیا حق ندارد؟‌ سال‌هاست که تلاش کرده و حالا که نوبت تقدیر و تقسیم است باید آخر صف بایستد؟ شاید بیهوده ناراضی نیست. اما به هرحال برای چیزی تلاش کرده که همیشه با «خودی‌ها» چنین کرده. بخش فرهنگی که مهم نیست. یک نگاه کوچک به «خودی‌ها»ی سابق سیاست می‌رساند که انتظار او به‌جا نیست. نه آقا ابراهیم. این همان بت است که دیگر به بت‌ساز ننگرد.

----
*       «بتی که بت‌ساز ننگرد» وام گرفته از شعر پیکرتراش نادر نادرپور است