Tuesday, September 28, 2010

بار هستی

وقتی می‌خواست به دوستش رمان «بار هستی» میلان کوندرا را هدیه کند، صفحه‌ی اول را باز کرد و دلش خواست بنویسد: تقدیم به بار هستی‌ام.

خجالت کشید، چند خط شعر نوشت.

Monday, September 13, 2010

آزادی

این‌ها که از زندان با وثیقه می‌آیند بیرون، می‌گویند آزادی «موقت» فلانی؛ آدم خیال می‌کند ماها «دائما» آزادیم.

Saturday, September 04, 2010

کابل جاسک-فجیره


از ناخدای محترم کشتی ناشناسی که بعد از سه‌روز لنگر خود را از کابل اینترنت مسیر جاسک-فجیره بالا کشید و رهسپار اقیانوس شد سپاس‌گزارم.

ناخدا جان التماس دعا اخوی، ایشالا کشتیت از این توفان‌ها که می‌گن نقاط مختلف دنیا شروع شده هیچ آسیبی نبیند. گذارت به چین اگر افتاد بده تجهیزات لنگرت را تقویت کنند چون این سه‌روز به همه‌ی سایت‌هایی که به علت «کندی اینترنت» قطع شده بود دسترسی داشتم.
عزت زیاد

مرتبط: 
برد کشتی آن‌جا که خواهد خدا - وگر جامه بر تن درد ناخدا