Saturday, January 30, 2010

شوربای ایرانی

همه‌چیزمان به‌هم ریخته
بازیگر‌ها عکاس شده‌اند
شاعر‌ها بازیگر شده‌اند
هنرپیشه‌ها قصه‌نویس از آب درآمده‌اند
رمان‌نویس‌ها روزنامه‌نگاری می‌کنند
روزنامه‌نگارها مسافرکشی


پ.ن : آخرین خبر: شمس‌لنگرودی(+)، شاعر، بازیگر شد. خبر از مهر : «شمس لنگرودی مقابل دوربین»

Friday, January 29, 2010

پایان دلتنگی‌های نویسنده‌ی ناتور دشت


سالینجر مرد. حسرت می‌خورم به سال‌هایی که در انزوا گذراند. نمی‌د‌انم چه‌کار کرد، اما کاش می‌دانستم و می‌توانستم.
من توانایی ادبی سالینجر را ندارم. اما کاش می‌شد همانند او انزوا گزید. راحت. آسوده. جدا از روزمره‌گی‌ها. جدا از هیاهوی زمان.

ساعت دو بامداد جمعه، خبر را نوشتم. چرا باید خبرهای مرگ را من بنویسم ؟


«پایان دلتنگی‌های نویسنده‌ی ناتور دشت
 جروم دیوید سالینجر درگذشت


جی‌.دی سالینجر، نویسنده آمریکایی رمان «ناتور دشت» بعد از سال‌ها انزوا و گوشه‌گیری، در سن ۹۱ سالگی و به مرگ طبیعی درگذشت. در مجامع ادبی این شایعه وجود دارد که سالینجر در این سال‌های طولانی که به انزوا سپری کرده، احتمالا آثار فراوانی نوشته است که هرگز کسی از آن‌ها خبر ندارد.
سالینجر روز ۲۷ ژانویه در خانه شخصی‌اش در شهر کورنیش واقع در ایالت نیوهمپشایر آمریکا، درگذشته است.
به نوشته نیویورک تایمز، هارولد آبر، نماینده‌ی ادبی سالینجر،‌ با تایید مرگ این نویسنده،‌ درگذشت او را طبیعی به علت کهولت سن دانسته است.
در مجامع ادبی این شایعه وجود دارد که سالینجر در این سال‌های طولانی که به انزوا سپری کرده، احتمالا آثار فراوانی نوشته است که هرگز کسی از آن‌ها خبر ندارد. مشخص نیست اگر این شایعه واقعیت داشته باشد، چه سرنوشتی در انتظار آثار منتشر نشده این نویسنده است. بی‌شک منتقدان و علاقه‌مندان به آثار سالینجر امیدوارند این نوشته‌ها، اگر سالینجر پیش از مرگ آن‌ها را نابود نکرده باشد، منتشر شوند.»- «ادامه خبر»



عطف: «شنبه با طعم مرگ»

از بخت‌برگشتگی من است شاید که خبرهای مرگ را معمولا من می‌نویسم.
امسال مجبور بودم فعل «درگذشت» را کنار اسم‌هایی چون «مهدی سحابی»، «رضا سیدحسینی»، «محمد حقوقی» و «اسماعیل فصیح» بگذارم تا تیتری شکل بگیرد، خبری در پی‌اش و صفحه‌ای ورق بخورد.


یادم نیست امروز چندمینش در یک سال گذشته بود؛ ولی امروز هم این واژه نحس را کنار اسم «محمد ایوبی» چسباندم.

از بخت‌برگشتگی من است شاید.

Wednesday, January 27, 2010

زیرسیگاری ناجور

زیرسیگاری‌ای که به‌من هدیه کردی، تا چند هفته‌ی پیش، فقط یک شی‌ء تزیینی بود. بالای کتاب‌خانه.
تازه به کارش کشیده‌ام.
اگر یادت باشد، شکل یک مربع است که هر طرفش یک بریدگی دارد که سیگارت را مثلا وقتی دستت بند است، نگه‌دارد.
حالا می‌فهمم، سیگار من اندازه هیچ کدام از چهار بریدگی زیرسیگاری تو نمی‌شود.
برای سه‌تاشان کوچک است.
برای یکی‌شان بزرگ.

Sunday, January 24, 2010

راه حل ما

با صدای حق به جانبی گفت: نافرمانی مدنی ! این راه حل ماست.
حواسش به حرف زدن بود، بی‌توجه گازش را گرفت و از چراغ قرمز رد شد.

سرنشین صندلی عقب با خود فکر کرد اگر او راست می‌گفت، در ایران روزی ۱۵ بار انقلاب می‌شد.




Tuesday, January 19, 2010

خرده‌های روح

بعضی جاها هستند که انگار خرده‌هایی از روح آدم را ربوده‌اند. انگار آن‌جا بخشی از وجودت را جا گذاشته‌ای. وقتی در خیالت که به آن‌جا فکر می‌کنی، یا وقتی کسی از آن محل حرف می‌زند، احساس عجیبی داری. نمی‌شود نام «خوب» یا «بد» روی این احساس گذاشت. دلتنگی هم نیست. یک جور احساس بی‌نام است.
 
اگر آن‌جا را دوباره ببینی، دیگر برایت اهمیتی ندارد. روزمره و عادی است. بخشی از وجودت در گذشته‌ی آن محل مانده. دوباره و صدباره دیدنش دردی دوا نمی‌کند. گذشته تکرار نمی‌شود.
خرده‌های روح را نمی‌شود پس گرفت. نمی‌شود دوباره جمع‌شان کرد. تکه‌هایی از وجودت برای همیشه پراکنده شده‌اند. در گذشته‌ی مکانی خاص. مکان‌هایی خاص.
خیابان‌ها. کوچه‌ها. خانه‌ها.
شهرها.

Sunday, January 17, 2010

مرگی که دیر نیست


ما آدم‌های عجیبی هستم. ما «آدم‌ها» عجیب هستیم. هیچ کس حتی خودش، حالاتش، روحیاتش، احساساتش و اهدافش را درست درک نمی‌کند.
آن وقت می‌نشینیم هزاران هزارن کتاب می‌نویسم که دیگران باید چگونه زندگی کنند.
ما هرگز نمی‌دانیم کی می‌میریم و اصلا نخواهیم دانست چگونه به وجود آمده‌ایم.
حالا به جان هم افتاده‌ایم، سر یک شعل بهتر. سر یک زندگی بهتر. سر یک کرایه تاکسی کمتر. سر یک ازدواج موفق‌تر !
از آن‌ور زمین لشکر می‌کشیم این‌ور که چی‌؟ احمقی توی خاورمیانه شاید سلاح کشتار جمعی داشته باشد.
همین سلاح‌های کشتار جمعی موجود و رسمی برای نابودی چندبار زمین کافی نیست انگار، باید در سوراخ‌های عراق دنبال بقیه‌اش بگردیم.
هواپیما می‌کوبیم به دو برج که یک سری آدم را بکشیم تا بگوییم ما هستیم. خوب به جهنم که هستی، چند سال دیگر خواهی، نخواهی می‌میری. دیگر نیستی. حالا کجا را گرفتی؟
با همسایه سر جای پارک ماشین دعوا می‌کنیم و با همکار سر یک بحث احمقانه‌ی احتمالا خاله‌زنکی/عمو مردکی.
دنیا را ترکانده‌ایم از ازدیاد آدمی. زمین بدبخت را به حال احتضار انداخته‌ایم، که چه؟ کارخانه‌هایمان دوقران بیشتر درآمد داشته باشند.

آقا جان. همین روزها می‌میریم. دیر نیست. می‌میریم. آرام بگیرید. زندگی‌تان را بکنید.
یک بوسه، می‌ارزد به زمین و هرچه در آن جریان دارد. یک چرت تابستانی. یک خنده. فقط یک خنده. 

تمامش کنید.




Saturday, January 16, 2010

یک شهر


دلم یک شهر می‌خواهد که همه‌چیزش را خودم ساخته باشم. آدم‌هایش را خودم چیده باشم. ساختمان‌ها. خیابان‌ها. مغازه‌ها. فرهنگ مردمش. زبانش. همه چیزش را خودم آفریده باشم.
 
شهری که به هیچ جای دیگری راه ندارد. فقط یک شهر است. با یک آسمان. بدون جاده‌ای که آن را به جایی برساند، تا دیگری راهی به شهر من نیابد.

ساده بگویم. شاید خودم را هم در این شهر راه ندهم.

Friday, January 15, 2010

فیل‌افکن

آدم‌ها سه دسته‌اند.
آن‌هایی که می‌دانند «فیل‌افکن» چیست. آن‌هایی که نمی‌دانند «فیل‌افکن» چیست. آن‌هایی که سوت می‌زنند.

Tuesday, January 12, 2010

فاصله‌ها


چرا وقتی دوبار «نیم‌فاصله» تایپ می‌کنیم نمی‌شود «یک فاصله» ؟


پ.ن: شاید آقای خوابگرد بتواند جواب دهد.

هشدار

این شعر را مرحوم عمران صلاحی در ستون ثابتش در آخرین شماره‌ی دوره‌ی قبلی روزنامه آسیا چاپ کرد. همان روز، روزنامه توقیف شد.

هشدار که با دِرَفش نازت نکنند
تولید‌گر برق سه‌فازت نکنند
اوضاع جهان دیمی و هرکی هرکی‌ست
کوتاه بیا تا که درازت نکنند

Monday, January 11, 2010

پراکنده‌های‌ دیوانگی

با اولین «دوستت دارم» که به‌هم ریختی فهمیدم اصولا اهل ریخت و پاشی. با اولین بوسه، طعم لبانت بالغ شد؛ فهمیدم حالا تا بلوغ دیگر طعم‌هایت خیلی مانده. با اولین قهر که اشک ریختی فهمیدم اشک‌دانت هم بالغ نشده، بوسه می‌خواهد. مشکل احتمالا این بود که نمی‌دانستم اشک‌دانت کجاست. دستم هم بهش نمی‌رسید. این‌شد که زیاد اشک ریختی، آب اشک‌دانت را برد.

سیل مثل زلزله است. آدم را از کلورز می‌کوچاند به شهر. تورا هم کوچاند به بلوغ. حالا طعم‌هایت بالغ شده‌اند. کاش آن‌که می‌چشد قدر آن‌که پای این درخت آب و صدالبته کود ریخته است را بداند. ندانست هم به جهنم. به عراق.

رشت تا عراق خیلی فاصله دارد. من رشتی نبودم، اما تو عراقی بودی. من هنوز عاشق طعم نابالغ عراقی‌ات هستم. کاش اهل ریخت و پاش نبودی.

Saturday, January 09, 2010

شنبه با طعم مرگ


از بخت‌برگشتگی من است شاید که خبرهای مرگ را معمولا من می‌نویسم.

امسال مجبور بودم فعل «درگذشت» را کنار اسم‌هایی چون «مهدی سحابی»، «رضا سیدحسینی»، «محمد حقوقی» و «اسماعیل فصیح» بگذارم تا تیتری شکل بگیرد، خبری در پی‌اش و صفحه‌ای ورق بخورد.


یادم نیست امروز چندمینش در یک سال گذشته بود؛ ولی امروز هم این واژه نحس را کنار اسم «محمد ایوبی» چسباندم.

از بخت‌برگشتگی من است شاید.

Friday, January 08, 2010

خودِ شیطان

حالا می‌فهمم آن‌که جمعه‌شب‌ها سراغ آدم می‌آید و وسوسه می‌کند که شنبه صبح نروی پی ِ کار، ویروس نیست.
خودِ شیطان است.

عطف: «ویروس‌های چیزفهم» - (هفته‌ی پیش، همین موقع)

Thursday, January 07, 2010

تکرار دره‌ها

کوهستان‌های آذربایجان
بویت‌را فریاد می‌زنند
              در تکرار دره‌هایی
                          که جدای‌مان کرده
دورمان انداخته

Monday, January 04, 2010

من و دیگران

زمانی خیال می‌کردم با دیگران تفاوت دارم.
بعد فهمیدم همه‌ی آن «دیگران» هم زمانی همین تصور را داشته‌اند.
بعد فهمیدم این‌که همه چنین تصوری داشته‌اند (یا دارند)، دلیلی برای اشتباه بودن آن نیست.
بعد فهمیدم «دیگران» مفهومی کاملا انتزاعی است: «من تنها هستم و امکانی برای مقایسه نیست – یا چنین مقایسه‌ای درست نیست».
بعد دیگر نفهمیدم.

Saturday, January 02, 2010

ویروس‌های چیز فهم

شب جمعه، وقتی داری حرص می‌خوری که آخر هفته‌ات تمام شد و هیچ غلط مفیدی نکردی و فردا کله‌ی سحر باید بیدار شوی و بروی سر کار (حالا دانشگاه یا هر ... دیگری)، هیچ چیز هیجان‌انگیزتر از این نیست که احساس کنی تن و بدنت درد می‌کند و گویا سرما خورده‌ای. بـَه‌بـَه بهانه برای پیچاندن شنبه. من قربان همه‌ی سرماخوردگی‌های شب جمعه بروم.

Friday, January 01, 2010

دل است دیگر

یک روز از خواب بیدار شدم و دیدم دلم دیگر سیگار نمی‌خواهد. شروع کردم به کلنجار رفتن. پاکت سیگار را باز کردم و یکی بیرون کشیدم. گوشه لبم گذاشتم. بو کردم. حتی یادم هست یک سیگار هم آتش زدم. هرکاری بلد بودم که قبلن‌ها بعدش سیگار می‌چسبید را انجام دادم. فایده نکرد. آن روز اصلا دلم سیگار نخواست.


دل است دیگر.

خواب آلودگی‌ها

اولین روز آخرین سال اولین دهه‌ی اولین قرن سومین هزاره‌ی میلادی.