Monday, February 19, 2018

چرا فردوسی «حضرت» نیست؟

بعد از حوالی سه‌سال که با مطبوعات ایران کار نکردم (یا مطبوعات ایران با من کار نکردند. درواقع راهمان از هم سوا بود!) نمی‌دانم چه شد که چند هفته پیش دلم خواست این چند خط را بفرستم برای یک جریده. دوستان خوبی دارم در روزنامه‌ی «وقایع اتفاقیه» که محبت کردند و این‌ها را در نشریه گنجاندند. بعد خبر آمد که مدیرمسوول نوشته را حذف کرده و گفته این یادداشت «به فردوسی و بزرگان ادب ایران تعریض دارد». مدیرمسوول نشریه‌ی یاد شده انسانی گرامی و محترم است. سعی کردم کمی نوشته را تغییر دهم که «تعریض»ش گرفته شود. هرچند قراردادنش روی وبلاگ به خودی خود کم‌تعریض ترش می‌کند. بماند که همه‌ی آن‌چه این‌نوشته می‌خواهد بگوید این است که تعریض که جای خود، توهین هم ایرادی ندارد. معیار تشخیص توهین چیست؟ اگر راهش را ببندیم، بسیاری لابد هستند که نقد و انتقاد را هم توهین بخوانند و لاجرم معدومش کنند (داستانی که کم نمی‌بینیم). به‌هرحال به همین دلیل است که یادداشتی که می‌آید ۱) کمی سوژه‌اش از دهان افتاده و ۲) چون برای یک نشریه‌ی داخلی نگارش شده با ادبیات وبلاگی فرق دارد (مثلا دست به عصا تر است).

چرا فردوسی «حضرت» نیست؟

حرف‌های محمدحسین مهدویان، کارگردان جوان سینما، در یک برنامه‌ی تلویزیونی درباره‌ی فردوسی، اگر واکنش عجولانه‌ و بیشتر اینترنتی عشاق «حضرتِ» طوس نبود، شاید چندان هم به چشم نمی‌آمد.

نمی‌دانم عکس را چه‌کسی برداشته. اما من از این‌جا برداشتم 
www.behpin.com/blog/tourism/ferdowsi-tomb-toos/
خیالم نیست بنویسم که حالا مهدویان بی‌راه گفته یا شاید هم حرف‌هایش بذری از حقیقت داشته باشد. خیالم هم نیست که وارد یک دعوای قدیمی بشوم که عده‌ای شاهنامه فردوسی را زن‌ستیز و نژادباور و خشونت‌پرور خوانده‌اند و گروهی دیگر او را پاک‌تر از این‌که چنین اتهاماتی را اصولا بشود به او نشانه رفت. نمی‌دانم واقعا فرودسی سروده «زن و اژدها هردو در خاک به/ زمین پاک زین دو ناپاک به» یا آن‌طور که بسیاری نوشته‌اند این «جعلیات» اصالتا لکه‌ای است که (هرچه‌هم دشمنان تلاش کنند) به فرزانه‌ی یاد شده نمی‌چسبد. اصلا «حضرتِ» نام‌برده خونش (اگر نگوییم ژِنَش) پاک‌تر از این حرف‌ها بوده و زنان برایش جایگاه بلندی داشته‌اند، مخصوصا اگر «ایرانی» بوده باشند! مگر نه‌این‌که سهرابِ نیم‌ایرانی شاهنامه در حیرت از دلاوری گُردآفریدِ تمام ایرانی می‌گوید «زنان‌شان چنین‌اند ایران سران/ چگونند گردان و جنگ‌آوران»؛ که خوب بیت مذکور زنان را از «گردان و جنگ‌آوران» (که اگر اشتباه نکنم مرد هستند) پایین‌تر نمی‌داند و اصلا هم نژادباورانه نیست.

آن‌چه امروز نژادباوری (یا نژادپرستی) می‌خوانیم روزی بسیار ازشمند، پیوند دهنده‌ی آدمیان پراکنده و پدید آوردنده‌ی ملت‌هایی بوده که جهان را می‌ساختند. زن‌ستیزی هم لابد هزارسال پیش مانند امروز جرم بزرگی نبوده، بماند که امروز هم در عمل گویا نیست. خشونت هم به همین منوال. به‌زبان دیگر فرض که فردوسی کمی هم نژادپرستی کرده باشد؛ «چیزی از ارزش»هایش کم نمی‌شود و نیاز به فحاشی اینترنتی در دفاع دلاورانه از او نیست.

حالا بماند که بزرگان آن‌چه را به این حکیم فرزانه نسبت ناروا داده بودند (از جمله بیت آخری که  ذکر شد) را حذف کرده‌اند یا با حذف هزاران بیت دیگر «شاهنامه‌ی پاک» (اگر نگوییم حلال) گردآوردند و دیگران هم (حالا گو در اینستاگرامشان) بسیار فعالند که کسی نتواند جسارتی به این فخرِ عالم بکند. مثلا اشکالی ندارد که همایون شجریان تیرش را تیز کرد و نشان داده که کارگردان نابلدِ مذکور نا چه‌حد گمراه است: «اخیرا در برنامه‌ای سینما محور در صدا و سیمای کشورمان ایران، به حضرت حکیم ابوالقاسم فردوسی که بزرگان ادب و فرهنگ، فارسی سخن گفتن امروز ما را ... مدیون او و شاهنامه‌اش می‌دانند، علنا توهین شده است.» کاری ندارم که آقای همایون لابد لازم دانستند بعد از واژه‌ی «کشورمان» نام «ایران» را هم بیاورند که لابد بیشتر حشوی است ناشی از یک سهل‌انگاری ویرایشی. کاری هم نداریم که آخرین بار که نگاه کردم اینستاگرام، بیشتر از جایگاهی برای انتشار بیانیه‌های متنی، جایی بود برای اشتراک محتوای تصویری‌. اما همان کشورمان گمانم به اندازه‌ی کافی حضرت داشته‌باشد که نیازی به حضرات جدید نباشد. اگر هم نیازی باشد رایحه‌ی خوش خدمت از جانب بنیاد فردوسی بلند است که اگر بتوانند لابد بدشان نمی‌آید ضریحی هم در اطراف طوس بکشند.

گویا خط سومی هم جریان گرفته. و از همین خطِ خوش‌رایحه نگرانم. وگرنه این کلمات را مقصود دیگری نیست. پیش‌تر گروهی خون پاکِ آریایی‌شان جوش می‌آمد اگر کسی به شاهِ طوس اهانتی می‌کرد و گروهی دیگر در بند تغییر نام شاهنامه بودند که از واژه‌ی منسوخِ «شاه» بهره برده بود. بعد دیدند اگر بخواهند از عنوان شروع کنند به جایگزین کردن شاه، لابد خیلی طول می‌کشد! حالا انگار جریان سوی هم هست که شاید نشود جز با عبارت «رایحه‌ی خوش خدمت» تشریحش کرد. نمی‌دانم چرا بنیاد فردوسی ناخود‌آگاه همان عبارت را تداعی می‌کند. شاید برای ‌این‌که از اسفندیاری مجوز گرفت که معاون همان رایحه‌ی خوش بود و زمانی تاسیس شد که همان رایحه کشور را پر کرده بود. بنیادی که هرچه از آن دیده‌ام به نام جوان کوشایی ثبت شده که در خوش‌سیمایی کم از فردوسی ندارد. از سفرهای اروپایی لابد برای صدور فردوسی تا لعن و نفرین‌های تلگرامی به سوی کارگردانی که گویا عذرخواهی‌اش هم کارگر نیست و باید جواب پس دهد که چرا نام «آرش» را برای فرزندش برگزیده. «نامی که اصلا در شاهنامه نیست!».

ترکیب کاملا امروزی این سرخ و سیاه همان می‌شود که فردوسی را «حضرت» می‌خواند و خب حالا لابد باید حافظ و خیام و عطار و دیگران هم صف بکشند تا این سمت قسمتشان شود و به موجبش دور از گزند هر نگاهِ بد و هر نقدِ خوب.

گمان‌ کنم بهتر است چرخ عرصه‌ی ادبیات و فرهنگ با نقد و بحث (ولو ناشیانه) بچرخد تا تهدیدها و دشنام‌های اینترنتی و اعترضات اینستاگرامی زمین‌گیرش کند. بعید می‌دانم بذری که صبر و تحمل و شکیبایی برای رستگاری می‌کارد بی‌جان‌تر از بذری باشد از حقیقت که در گفته‌های مهدویان بود.