شاید زندگی فقط رنج نباشد. اما رنج حتما وجود دارد. چیزی که حتما وجود ندارد «خوشبختی» است. یا دستکم خیالی که ما از «خوشبختی» داریم. بادکنک خیالی خوشبختی* زندگی ما را حرام کرده و خوشبختی را که محال بود محالتر. من نمیگویم باید از اینهمه رنج لذت برد. یا خیلی عارفانه پیشنهاد احمقانهی زندگی در لحظه را نمیدهم. لحظه وجود ندارد. هرچه هست گذشته است**. فقط میگویم وجود این رنج را به رسمیت بشمارید. بخش جدایی ناپذیر زندگی است. بههرحال زندگی چیز خوبی نیست. چهطور جایی که هرلحظه ممکن است عزیزترینت را برای همیشه از دست بدهی و قطعا چنین چیزهایی را تجربه میکنی، میتواند چیز خوبی باشد؟ مگر اینکه نادیدهاش بگیری تا ناگاه چنان گریبانت را بگیرت که تاوان چند برابر آنچه انکار کردهای را پس بدهی.
نه زندگی جای خوبی نیست. رنج هست و خوشبختی خیال است. من فقط میگویم شاید با پذیرفتن این واقعیت، بشود راحتتر بود. شاید حتی بشود زندگی بهتری داشت. بههرحال وقتی میدانی رنج هست و خوشبختی خیال است، دستکم کمتر غافلگیر میشوی یا بیهوده در پی یک بادکنک خیالی نمیدوی. راحتتر رنج میبری چون میدانی گریزی از آن نیست. شاید همین درمان افسردگی باشد. شاید همین راهی باشد نه به خوشبختی، که به زیستنی بهتر.
*چهطور خیالی نیست؟ مگر نهاینکه هرچهرا خوشبختی، بدانی به مجرد آنکه بدستش بیاوری دیگر خوشبختی نیست و خود را در تعقیف خیال دیگری مییابی؟
**زندگی فقط گذشته است. ما ماشین گذشته ساز هستم. آینده که داستان است و حال هم اگر فرضا وجود داشته باشد، آنقدر ذرهی ناچیز و گذرایی است که اصلا ارزش ندارد برایش واژهای گزین کنیم. فقط گذشته است که واقعا وجود دارد. ما برای اینکه حال بهتر یا آیندهی بهتری داشته باشیم تلاش نمیکنیم. ما فقط میخواهیم گذشتهی بهتری برای خود ثبت کنیم. و برای همان است که میجنگیم. میجنگیم که گذشته (بهتر) را به دست آوریم نه آینده را. حتی کاری هم که برای آیندهی فرضی میکنیم برای گذشته است. چون آینده (اگر وجود داشته باشد) خیلی زود گذشته میشود. فقط گذشته است که پایدار، ثابت و با وقار وجود دارد.
نه زندگی جای خوبی نیست. رنج هست و خوشبختی خیال است. من فقط میگویم شاید با پذیرفتن این واقعیت، بشود راحتتر بود. شاید حتی بشود زندگی بهتری داشت. بههرحال وقتی میدانی رنج هست و خوشبختی خیال است، دستکم کمتر غافلگیر میشوی یا بیهوده در پی یک بادکنک خیالی نمیدوی. راحتتر رنج میبری چون میدانی گریزی از آن نیست. شاید همین درمان افسردگی باشد. شاید همین راهی باشد نه به خوشبختی، که به زیستنی بهتر.
*چهطور خیالی نیست؟ مگر نهاینکه هرچهرا خوشبختی، بدانی به مجرد آنکه بدستش بیاوری دیگر خوشبختی نیست و خود را در تعقیف خیال دیگری مییابی؟
**زندگی فقط گذشته است. ما ماشین گذشته ساز هستم. آینده که داستان است و حال هم اگر فرضا وجود داشته باشد، آنقدر ذرهی ناچیز و گذرایی است که اصلا ارزش ندارد برایش واژهای گزین کنیم. فقط گذشته است که واقعا وجود دارد. ما برای اینکه حال بهتر یا آیندهی بهتری داشته باشیم تلاش نمیکنیم. ما فقط میخواهیم گذشتهی بهتری برای خود ثبت کنیم. و برای همان است که میجنگیم. میجنگیم که گذشته (بهتر) را به دست آوریم نه آینده را. حتی کاری هم که برای آیندهی فرضی میکنیم برای گذشته است. چون آینده (اگر وجود داشته باشد) خیلی زود گذشته میشود. فقط گذشته است که پایدار، ثابت و با وقار وجود دارد.