کاش میگفتی که
دوست داری بیایی. اسفند بود؟ کاش میدانستم آنچه به بهانهاش روانهات میکنم که
همراهم نیایی، چه سرانجام شومی خواهد داشت. چرا نگفتی؟ کاش میآمدی آن روز. میگذاشتم
بیایی. کاش میآمدی و غروبهنگام، در کنار همان موج شکن، به چشمانت مینگریستم. آنوقت
شاید چشمانت میگفت که آدمش نیستی. آدمم نیستی. نخواهی بود. موجها همانجا میشکست.
موجی که سالهاست تکرار میشود. میریخت و میگذشت و من هرگز چنین دردی را با چنین
شوکرانی تسکین نمیدادم. هرگز اولین نوشتهی سال جدید این صفحهی خاک گرفته، اینقدر
تلخ نمیشد.
از ۹ سال پیش همینروزها، همینجا
No comments:
Post a Comment