«به سوی سرزمینهایی که دواند در رگم خون نشیط زندهی بیدار
نه این خونی که دارم پیر و سرد و خسته و بیمار»؟
نه امید جان. نه رفیق هرشب و لولیوش مغموم. هرگز هیچ سرزمینی چنان خونی را به چنین رگانی تاب نیاورده است. ایراد از رگ است. چنان خونی را نه خدایی و نه الاههای و نه سرزمینی در چنین رگانی نمیدواند.