Wednesday, June 19, 2024

سرخ‌پوستِ موطلایی

به من می‌گفت سرخ‌پوستِ موطلایی. من نه سرخ‌پوست بودم و نه موهایم چندان طلایی. سرخ‌پوست را از داستان کوتاهی از بیژن نجدی وام گرفته بود که لابد تازه خوانده بود و خوب داستان جذابی هم هست. موطلایی هم لابد رویایش بود و دوست داشت. دیشب خواب دیدم یک سرخ‌پوستِ موطلاییِ زن، سوار بر اژدها بالای سرم پرواز می‌کند، چیزی فریاد می‌زند و با وحشت به پشت‌سرم اشاره می‌کند. انگار می‌گوید زودپاش، برو یا فرار کن.
صبح که بیدار شدم قهوه‌جوش خراب شده بود. به‌شکل سرخ‌پوستی قهوه درست کردم. دیدم حوصله ندارم بروم دفتر و از خانه کار کردم. حوالی ظهر بود که صدای عجیبی از آسمان شنیدم. هوا صاف بود و نمی‌توانست رعد و برق باشد. خوابم یادم آمد. شاید سرخ‌پوستِ موطلایی با اژدهایش آمده بود که هشدار دهد. باید بروم.