برادرم نماد نبوغ بود. نماد کسی که هرکار میتواند و حتی خودش نمیداند چگونه. او ذاتا تواناست. کم حرف میزند. زیاد هم تلاش نمیکند. او ناخودآگاه سره را از ناسره تشخیص میدهد. مثل پیامبری که راه درست به او الهام شده باشد. او هر قدمش در صراط مستقیم است و این را در وجود خودش دارد. در ذات خودش.
خواهرم نماد خرد بود. ممزوجی از کار و دانش. معجونی از عقل سالم و فعل صحیح. تلاش فراوان در راهی خردمندانه. او میداند و میتواند. نتوانستن برایش بیمعناست. او میخواهد، میاندیشد، میکوشد و به دست میآورد. «خرد» واژهی مناسبی نیست برای آنچه او دارد و «استقامت» در مقابل آنچه در توان اوست کلمهای بیمعناست.
من اما...
من اما نماد سرگردانی بودم. هستم. نماد «ندانم کیشی». نماد سرگشتگی. انفعال و به استقبال اضمحلال رفتن.