Wednesday, September 16, 2020

«پت پتِ رنجور شمعی در جوارِ مرگ»

 «به سوی سرزمین‌هایی که دواند در رگم خون نشیط زنده‌ی بیدار
نه این خونی که دارم پیر و سرد و خسته و بیمار»؟


نه امید جان. نه رفیق هر‌شب و لولی‌وش مغموم. هرگز هیچ سرزمینی چنان خونی را به چنین رگانی تاب نیاورده است. ایراد از رگ است. چنان خونی را نه خدایی و نه الاهه‌ای و نه سرزمینی در چنین رگانی نمی‌دواند.

Monday, March 30, 2020

اگر، ای‌کاش

کاش می‌گفتی که دوست داری بیایی. اسفند بود؟ کاش می‌دانستم آن‌چه به بهانه‌اش روانه‌ات می‌کنم که همراهم نیایی، چه سرانجام شومی خواهد داشت. چرا نگفتی؟ کاش می‌آمدی آن روز. می‌گذاشتم بیایی. کاش می‌آمدی و غروب‌هنگام، در کنار همان موج شکن، به چشمانت می‌نگریستم. آن‌وقت شاید چشمانت می‌گفت که آدمش نیستی. آدمم نیستی. نخواهی بود. موج‌ها همان‌جا می‌شکست. موجی که سال‌هاست تکرار می‌شود. می‌ریخت و می‌گذشت و من هرگز چنین دردی را با چنین شوکرانی تسکین نمی‌دادم. هرگز اولین نوشته‌ی سال جدید این صفحه‌ی خاک گرفته، این‌قدر تلخ نمی‌شد. 



 *** 
از ۹ سال پیش همین‌روزها، همین‌جا