Sunday, December 18, 2016

سنگ‌چین

تو خواسته بودی نه من. از قضا من را چندان سر آن نبود که پی‌ات را بگیرم. مرده انگاشتن ساده‌تر است در دنیایی که خیال مردگان از حضور زندگان شیرین‌تر است.
حرف خودت را اجابت کردم. آن کردم که تو را خوش آید. خوش نیامد. ویران کردی. به سبک خودت توفانی و آرام.
مگر توفان می‌شود آرام باشد؟ این هنر تو بود. هنر؟ نه؛ باید بنویسم معجزه‌. یکی کردن این دو بد سیرت. توفان آرامت را نشانه‌ام گرفتی. باز. حالا سال‌هاست در من می‌وزی. آرام و ویران کننده. و من ویران می‌شوم؛ اما تمام نه. باز هم این نشانه‌ی توست. نشانه؟ نه؛ باید بنویسم معجزه.
حالا سنگ چینی به زحمت گرد آورده‌ام که سنگر سازم در برابر توفانت. نمی‌دانم دیده‌ای یا نه. شاید دیده باشند بندگانت و خبر آورده باشند. حالا سنگ‌هایی از کوه طور آورده‌ام که یک معجزه را بشارتم داده‌اند. هیچ آرامشی را توان برهم زدنشان نیست. حالا معجزه‌ات را می‌شکنم. حالا یا باید آرام باشی یا توفانی. هرچند به هررو سنگ‌چینِ کاغذی می‌ریزد. معجزه؟ نه؛ باید بنویسم شعبده.